راستش را می‌خواهید؟ راستِ راستش را؟ پس باید بگویم که تا این ساعت، من خسرو شکیبایی را نمی‌توانستم بپذیرم و تحمل کنم! حتی یک قسمت خانه‌ی سبزش را، با آن ایده‌ی جذاب، نتوانستم ببینم. حتی شنیدن یک صوت کاملش را نتوانستم. اما صوتی که امشب سرکشیدمش، تمامیتی داشت که باعث می‌شد شکیبایی را بپذیرم. دعوتتان می‌کنم به صرف چهار دقیقه‌‌ی شیرین؛ و راستش، شاید تلخ؛ آن تلخی که می‌توانست شیرین شود، و نشد. آن تلخی که می‌توانست نباشد، و بود. بیایید تلخ‌نامه‌ی شیرین زندگی را بنوشیم.

‌‌


شنیدن

+ زمانی بود که امید، معنا داشت و نه اجبار. 


مشخصات

آخرین جستجو ها